صدای گریه او راو تا دورترین نقطه‌ی قلعه می‌توانیم بشنویم، حتی در مخفیگاه در زیر زمین، و دوباره در زیر زمین و اعماق آن. شنوایی حیوانی، و دانش انسانی ما از اینکه غم چیست را نفرین می‌کنیم، و همین‌طور درد ناآشنای پشیمانی که هر چه بیشتر در اعماق وجودمان نفوذ می‌کند.

ما همه‌چی را نفرین می‌کنیم، چون خودمان نفرین شدیم، دستی نداریم که روی سر او بکشیم، لبی نداریم که روی موهای اون بگذاریم و مهم‌تر از همه، هیچ کلمه‌ای نداریم به او بگوییم که ما می‌دانیم از دست دادن و درد چیست، و اگر هیولاهایی بودن که می‌توانستیم با او مبارزه کنیم، مدت‌ها قبل مثل قهرمانان قدیمی،آنها را به‌خاطر او می‌کشتیم. اما ما قهرمان نیستیم. ما نفرین شده‌ایم. 

_شکار، مگان اسپونر