زیبایی ما در حال فرار به سوی جنوب است، جرقه‌ی زندگی با او به جنوب می‌رود، او دورتر می‌شود و مانند مثل ستاره‌ای در تاریکی شب‌هایمان بود. و ما با او پیوسته می‌شدیم.

فکر می‌کردیم زمان بیشتری داریم.

نباید می‌گذاشتیم برود.

اما مجبور بودیم.

زیبایی. زیبایی.

شکارچی، خود شکار شد. دیگر نمی‌دانیم کدام، ما می‌خواهیم باشیم. کدام نیاز است. تنها باخبریم که به او نیاز داریم. باید برش گردانیم.

تو باید برش گردانی. تو او را می‌خواهی. به او نیاز داری. آری. اما اون زیبایی است. او آزاد است. دوست دارم که آزاد باشد. جرقه‌ی او در حاشیه‌ی حواس ما و دره بالا و پایین می‌رود و بعد، سوسوزنان خارج می‌شود. در هر طرف فقط سرمای طولانی و تاریک زمستان است.

زیبایی.

زیبایی.

زیبایی...

_شکار، مگان اسپونر