ا ྀعماق ‌‌ᰬᰬاقیـ ຼانوسㅤ

☆1403/11/9 روزی که دوباره متولد شدم☆

دختر کوچولو...

Winika Winika 20 تیر · Winika ·

امروز بیشتر از هر روزی دلتنگ قبلا شدم

نه خود اون زمانا، نه

من دلتنگ یه سری آدما توی اون دوره شدم

میدونی همینجوری که داشتم اونا رو مرور میکردم یهو یاد یه شخصی افتادم که میشناختمش

یهو تو قلبم دیدم دلم بیشتر از هر کسی، برای اون تنگه..

بزار برات بگم اون چجور آدمی بود

یه دختر کوچولوی ساده و مهربون..

اون دختر کوچولو همیشه حواسش به همه بود همیشه مراقب همه بود

اون دختر کوچولو همیشه با شوخیاش و کرم ریزیاش سعی میکرد همرو بخندونه

شاید بعضی وقتا زیادی مردمو حرص میداد اما بازم فقط دلش میخواست لبخند به لبشون بیاد

اون دختر کوچولو همیشه راحت اعتماد میکرد

اون دختر کوچولو به هیچکس آسیب نمیزد

کتاب میخوند، فیلم میدید، نقاشی میکرد و خیلی کارای دیگه

اون همیشه لباسای شاد میپوشید

همیشه لبخند میزد..

موهای بلندی داشت که خیلی دوسشون داشت

عاشق مهمونی بود عاشق خرید بود عاشق پارک و گردش بود

اون کوه انرژی بود 

هرگز نمیزاشت کسی ناراحت بمونه

هرگز کسی رو به حال خودش رها نمیکرد 

اون دختر کوچولو... کامل و بی نقص نبود... اما حداقل آدم بدیم نبود..

اما یه روز... اون ناپدید شد..

اینکه کجا نمیدونم.. اون رفت و دیگه هرگز برنگشت...

اما به جاش یه دختر دیگه اومد

این دختر جدید.. مهربون نبود..

با همه دعوا میکرد

لباسای تیره داشت

به آدما آسیب میزد

کتاب نمیخوند، فیلم نمیدید، نقاشی نمیکرد

اون بیرون نمیرفت

از مهمونی بیزار بود

همیشه بی اعصاب و بی حوصله بود

هیچ کاری نمیکرد

موهای کوتاه شلخته داشت

اتاق شلخته داشت

بعد از یه مدت... همه از این دختر جدید خسته شدن

ازش متنفر شدن و به دنبال دختر کوچولوی سابق گشتن

هنوزم که هنوزه دختر کوچولو هیچ کجا نیست

میدونی.. خیلی دلتنگ اون دخترم

درسته.. جای اون توی این دنیا نیست

این دنیا برای سادگی اون زیادی بیرحمه

اما هنوزم... دیوانه وار دلتنگشم..

دلتنگم..

Winika Winika 20 تیر · Winika ·

دلم برای خیلی چیزا تنگ شده..

مخصوصا اون آدم بخصوص...

اون برای من فرق داشت... کسی که درک میکرد و هرگز به چیزی که نبود تظاهر نمیکرد.

اون همیشه قوی بود و نمیزاشت کسی احساس ناراحتی کنه.

الانم که رفته بازم برای من شخص خاص و مهمیه.

من انتخاب کردم،

انتخاب کردم تا ته تهش تو خاطرم نگهش دارم. نمیخوام هرگز فراموشش کنم چون اون یه هدیه ی خاص برام بود. حتی شاید خودش ندونه چه خاطرات قشنگی رو برام ساخته.

خاطراتی که تا همیشه برام عزیز و ارزشمندن.

ولی... امیدوارم اون فراموش کنه.

تک تک اون لحظه های بدی رو که براش ساختم. 

من و هرچی که بهم مربوطه رو از یادش ببره. 

میخوام تا ابد بدون این خاطرات سیاه و غمناک زندگی کنه و شاد باشه... میخوام از الان به بعد خوشبخت باشه، 

حتی اگه به معنی یه زخم ابدی برای من باشه...

خاطرات..

خاطرات..

Winika Winika 11 اسفند · Winika ·

وحشتی در وجودم ریشه دوانده است. آیا ممکن است آن جرقه کوچک امید خاموش شود؟ بزودی مشخص خواهد شد. و آن هنگام است که انتخاب میکنم؛ شنا کنم و از ریسمان هایی که به اعماق اقیانوس تاریکی زنجیرم کرده اند رهایی یابم، و یا به همراه تمامِ ناتمام خود، غرق در تاریکی شوم...

خطی از خاطراتم..

خطی از خاطراتم..

Winika Winika 2 اسفند · Winika ·


نویسندگی یه دنیاست. دنیایی که خیلی پیچیده نیست! یه دنیا برای آدمای تنها که استعداد نوشتن افکار درهمشونو دارن. نوشتن زندگی بخشه، امید بخشه، از قلم زندگی بخشم ممنونم.

توضیحات

توضیحات

Winika Winika 9 بهمن · Winika ·

خبببب سلامممم اینجا یه وبلاگ نویسندگیه! یعنی چی؟نویسنده های با استعداد و خوبمون میتونن بیان اینجا و رمانا و داستانا و یا حتی تکستاشونو باهامون به اشتراک بذارن تا کلییی لذت ببریم! از همه ی نویسنده ها استقبال میشهه پس منتظر درخواستاتون میمونیمممم ✨