ا ྀعماق ‌‌ᰬᰬاقیـ ຼانوسㅤ

☆1403/11/9 روزی که دوباره متولد شدم☆

زیبایی این رمان

Winika Winika 21 تیر · Winika ·

بویش مثل همیشه بود، بوی آشنای باد و ادویه درونش افزایش یافت و متوجه شد که جواب سوال جانور را می‌داند. می‌دانست که پایان داستانش چه می‌شود. با عجله و ناگهان گفت: «من از هزارتا پایان خوش دست می‌کشم تا فقط با هم به دره‌ی تو بریم و مثل قبل با هم اونجا زندگی کنیم. از هرچی داستان افسانه‌ای که تا حالا می‌دونستم دست می‌کشم تا دوباره اسم منو از زبون تو بشنوم.»

_شکار، مگان اسپونر

درک نمیکنم...

Winika Winika 20 تیر · Winika ·

اون آدمایی که دنبال اینن که به خاطر کاراشون ازشون تشکر کنی در صورتی که تو با قبول کردنشون بزرگترین لطفو بهشون کردی رو اصلا درک نمیکنم

بعضی وقتا

Winika Winika 20 تیر · Winika ·

بعضی وقتا آدما کارایی میکنن که بعدش با هیچ چیزی نمیتونن اون کارو از ذهن طرف مقابل پاک کنن

اون کار تا آخر عمر اون شخص تو یادش میمونه و باعث میشه هرگز نتونه دلشو با اون آدم صاف کنه

تو بدترین لحظات و دقایق دقیقا موقع یه سرزنش کوچیک اون روز و اون لحظه میاد جلوی چشمش و با خودش میگه هرگز نمیتونم ازش متنفر نباشم