ا ྀعماق ‌‌ᰬᰬاقیـ ຼانوسㅤ

☆1403/11/9 روزی که دوباره متولد شدم☆

قول میدی؟

Winika Winika 23 تیر · Winika ·

بسیار آرام گفت: «قول میدی یه روز برگردی؟»

چنان آرام گفت که یِوا فکر کرد تصور کرده است. دهان یِوا باز شد، اما تنها چیزی که می‌توانست به آن فکر کند پژواک گفتگویی بود که مدت‌ها قبل داشتند، اولین باری که رو در روی یکدیگر ایستادند. «قول میدم دیگه سعی نکنم بکشمت.»

جانور گفت: «قول ندادی که برمی‌گردی.» صدایش چنان غمگین و لرزان بود که یِوا تقریباً دوباره شروع به گریه کرد.

ولی جواب داد. «نه، قول ندادم.» چشمانش را بست و با روحش گوش داد، و از اعماق مخفیگاه آواز جانور را شنید، نبض جادویی که جانور به او یادداده بود که بشنود. بسیار آرام و دلنشین بود و نشانه‌هایی از غم و پیری، و گذشت زمان در آن بود. نشانه‌هایی از چیزهایی داشت که مدت‌ها بود فراموش شده بود، نشانه‌هایی از داستان‌ها، کلمات و رویاها و مهمتر از همه، آرزو.

_شکار، مگان اسپونر

رویا...

Winika Winika 23 تیر · Winika ·

دوباره قلم به دست می‌گیرم و به افکارم معنا می‌بخشم. 

نوشتن، معجزه ایست برای قلب زخمی و خسته ام، که احساساتش را پر و بال می‌دهد. 

دوباره می‌نویسم... 

سردرگم و خسته تر از همیشه به دنبال زندگی می‌گردم. 

می‌خواهم یاد بگیرم معنی زندگی را، نه صرفا زنده بودن را! 

می‌خواهم دوباره عاشق شوم، دوباره دوست داشتن را از نو بیاموزم. 

می‌خواهم رها شوم از بند کابوس های ناتمامی که در بیداری هم لحظه ای تنهایم نمی‌گذارند. 

سرانجام تمام این سختی ها، روز خوبی فرا می‌رسد؟ 

احساس می‌کنم هرچه بیشتر تقلا می‌کنم، بیشتر در باتلاق ناامیدی فرو می‌روم. 

می‌ترسم؛ از دست دادن و رها کردن زیباترین و مهم‌ترین دارایی ها، برای هر انسانی ترس برانگیز است... 

نمی‌خواهم رها شوم... می‌خواهم برای لحظه ای شاد و به دور از هر آشوبی، در امان باشم! 

تنها یک نقطه ی امن؛ شاید در جنگلی سرسبز و دوردست، شاید در خانه ی رویاهای شبانه ام، شاید در آغوش کسانی که دوستشان دارم، و شاید در آغوش اقیانوس... 

صدای گریه او راو تا دورترین نقطه‌ی قلعه می‌توانیم بشنویم، حتی در مخفیگاه در زیر زمین، و دوباره در زیر زمین و اعماق آن. شنوایی حیوانی، و دانش انسانی ما از اینکه غم چیست را نفرین می‌کنیم، و همین‌طور درد ناآشنای پشیمانی که هر چه بیشتر در اعماق وجودمان نفوذ می‌کند.

ما همه‌چی را نفرین می‌کنیم، چون خودمان نفرین شدیم، دستی نداریم که روی سر او بکشیم، لبی نداریم که روی موهای اون بگذاریم و مهم‌تر از همه، هیچ کلمه‌ای نداریم به او بگوییم که ما می‌دانیم از دست دادن و درد چیست، و اگر هیولاهایی بودن که می‌توانستیم با او مبارزه کنیم، مدت‌ها قبل مثل قهرمانان قدیمی،آنها را به‌خاطر او می‌کشتیم. اما ما قهرمان نیستیم. ما نفرین شده‌ایم. 

_شکار، مگان اسپونر

زیبایی..

Winika Winika 21 تیر · Winika ·

و من نمی‌توانم دوباره دچار جنون و دیوانگی شوم، یعنی حالتی بین انسان بودن و حیوان بودن، که ترکیب‌شان ما را کمتر از هر دو حالت می‌کند، کمتر از آن کسی و چیزی که زمانی بودیم. حالا یادم می‌آید نمی‌توانم در غریزه گم شوم.. حالا یادم می‌آید... بگذار مثل انسان بمیریم. بگذار با به یادداشتن زیبایی بمیریم.

_شکار، مگان اسپونر

با این حال...

Winika Winika 21 تیر · Winika ·

دوست داشتم فقط یک بار بدون نفرت به من نگاه کند.

اما آرزو فقط برای آدم‌ها است. خواستن چیزی‌که ما را اینجا آورده. اشتیاق و حرص ویژگی‌های انسان‌ها هستند.

ما جانوریم.

و با این‌حال... من آرزو دارم

_شکار، مگان اسپونر